در آستانه روز خبرنگار توفیقی دست داد تا با یکی از قلم به دستان استان اردبیل گفت و گویی صمیمانه ای داشته باشیم که خواندن آن خالی از لطف نیست. حاصل گفت و گوی اختصاصی با محمدباقر نباتی مقدم را با هم می خوانیم:
شما هم در حوزه تئاتر نام آشنا هستید هم در مطبوعات محلی و چند سالی است که مدیریت انتشارات «عنوان» را بر عهده دارید. از تئاتر شروع کنیم، چه اتفاقاتی شما را به سمت نمایشنامهنویسی سوق داد؟
من در یک فضای ادبی و داستانی بزرگ شدم. آقای داوود غفارزادگان (داستان نویس معاصر ایران) دایی من است که ایشان علاقهام به نویسندگی را ترغیب کرد. وقتی که ۱۱ ساله بودم، داییام مجموعهای را با موضوع بمباران شهرها چاپ میکرد که من هم یک داستانی را نوشتم و ایشان آن را با ویرایش در آن مجموعه به چاپ رساند. همچنین برادر بزرگترم نیز لیسانسه ادبیات است و همیشه برای من مجله کیهان بچهها میگرفت. سر و کارم از اول با کتاب بود چون هم دایی هایم همه اهل نوشتن و ترجمه و مطالعه بودند هم برادر بزرگم آقا غلامرضا. ابوی هم خیلی روی مطالعه تاکید میکرد و اکثراً تاکید داشت به جای تماشای تلویزیون، بنشینیم کتاب بخوانیم. شاید ذکر این نکته جالب باشد که ایشان چندین هزار نسخه روزنامه و مجلات قدیمی را گردآوری کرده بود که بخش اعظمی را به آقای حیدر محمدیان تاریخ نگار اردبیلی تحویل دادند تا در تدوین مجموعه های تاریخی بهره برداری بشود. سیستم بازیهای کودکی من با داستان نوشتن همراه بود. من بازی و ورزش نمیکردم و متأسفانه یا خوشبختانه الان هم نمیکنم. آن زمان در خانه مینشستم و داستان و مجلات مختلفی را میخواندم. من از کلاس پنجم ابتدائی در تئاترهای مدرسه شرکت میکردم و به مرور سعی کردم که تئاترهای سطح شهر را هم ببینم. در آن روزها بین من و داییام که استادم بود یک چالشی پیش آمد. ایشان تلاش و تأکید داشت که من داستاننویس شوم و من هم در این زمینه تلاش میکردم و متنهایی که مینوشتم را به داییام میدادم تا ایشان اصلاح کند. ۱۸،۱۹ ساله بودم که یک بار ایشان به خانه ما آمد و چند کتاب به من داد و گفت که اینها را بخوان. نگاه کردم و دیدم که کتابهای غلامحسین ساعدی و اکبری رادی را برایم آورده است. خودم هم یک سری کتاب داشتم که مجموع این کتابها باعث شد که بیشتر جذب نمایشنامهنویسی شوم.
تا قبل از آنکه آقای غفارزادگان به شما کتابی بدهد هیچ نمایشنامهای ننوشته بودید؟
به طور جدی خیر. هر آنچه که نوشته بودم تمرینی بود. بیشتر سعی میکردم که داستان بنویسم چون تأکید داییام روی داستاننویسی بود. به نظرم تأکید درستی هم بود چون اساس نویسندگی، داستاننویسی است که نویسنده باید آن را خوب بفهمد. داییام یک جبههای هم به سمت تئاتر داشت و هنوز هم دارد. ایشان تئاتری که درست نباشد را اصلاً قبول ندارد. به هر حال کتابهایی که داییام به من داد خیلی برایم جالب بود و من نشستم همهشان را خواندم. در دوره خدمت سربازی من در یکی از روستاهای دور از شهر اردبیل سرباز معلم بودم و جای خلوتی را برای مطالعه و نوشتن پیدا کرده بودم. گهگاه که به شهر میآمدم، نوشتههایم را به داییام یا مرحوم داوود جلایی از نویسندگان استان اردبیل میدادم تا بخوانند. فقط این دو نفر میدانستند که من نمایشنامه مینویسم و حتی در خانهمان هم کسی از این قضیه خبری نداشت.
اولین متنی که نوشتید چه متنی بود؟
نام اولین متن من «شاید» بود که آن را در حال و هوای تئاتری که دیده بودم، نوشتم. من آن زمان که در اردبیل بودم بدون اطلاع به خانواده به تهران میآمدم و تئاتر میدیدم. الان هم که در تهران زندگی میکنم این کار را انجام میدهم و برای دیدن تئاتر به شهرهای مختلفی میروم. مثلاً چند وقت پیش به بیجار رفتم و یک تئاتر را دیدم. خیلیها به من میگویند که چرا این کار را انجام میدهی؟ شاید دیوانهبازی، عشق یا علاقه بیش از حد باشد ولی من این کار را انجام میدهم. در سال ۷۵ یک بار مخفیانه به تهران آمدم و تئاتر «عشق آباد» داوود میرباقری را دیدم. آن تئاتر تأثیر زیادی روی من گذاشته بود و منشاء نوشتن اولین متنم شد. این متن را به داییام و مرحوم داوود جلایی دادم که آن عزیزان به خوبی نقدش کردند. متن «شاید» را خیلی دوست داشتم چون به من نشان میداد که اولین نوشتهام چگونه بوده است. در همان فاصله یک متن دیگر بر اساس داستانی از فرخنده آقایی به نام «سایه» نوشتم که یک نمایشنامه کوتاه بود. آن متن را در سال ۷۵ به جشنواره تئاتر «آتشکار» اصفهان فرستادم که پذیرفته هم شد ولی وقتی دولت اصلاحات به روی کار آمد، آن جشنواره هم مثل خیلی از جشنوارههای متعدد دیگر حذف شد و من دیگر پیگیر نشدم و رفتم سربازی. بنابراین هیچکدام از دو نمایشنامه ابتدایی من اجرا نشد. آقای غفارزادگان در مورد متن «شاید» معتقد بود که این متن روی هواست و باید به آن شخصیت داده شود. ایشان برای من یک سری موارد را روی کاغذ مینوشت و میفرستاد و من شروع میکردم به بازنویسی کردن متن. چیزی که از داییام یاد گرفتم این بود که هیچوقت نگو فلان متن کامل است و مدام آن را بازنویسی کن. ایشان روی بازنویسی تأکید زیادی دارد. من بارها این متن را بازنویسی کردم، تا جایی که در آخر فضای شوخ و شنگ آن به یک تراژدی تبدیل شد ولی بعداً آن متن را رها کردم و به سربازی رفتم.
در حین خدمت سربازی دو متن دیگر به نام «سبز سهراب سرخ» و «فال خون» را نوشتم که «فال خون» اقتباسی از رمان «قال خون» داوود غفارزادگان بود. «فال خون» در سال ۷۹ در اردبیل اجرا شد که متأسفانه اجرای خوبی از آن در نیامد. بنابراین اجرای آن متن در اردبیل دیده نشد ولی در سال ۸۲ یا ۸۳ ساسان قجر آن را به صورت پانتومیم در جشنواره تئاتر دفاع مقدس در زنجان اجرا کرد که خیلی دیده شد و جایزههای خوبی گرفت. بعد از آن تئاتر «فال خون» در جشنواره همدان اجرا شد و یک ماه اجرای عمومی نیز در استان زنجان به روی صحنه رفت ولی بعد از آن به خاطر مشکلاتی که وجود داشت دیگر شرایطش پیش نیامد که در شهرهای دیگر اجرا شود. به نظرم آن نمایش همین الان ظرفیت اجرا در تهران را هم دارد و میتواند خیلی خوب دیده شود.
و برای نمایشنامه «سبز سهراب سرخ» چه اتفاقی افتاد؟
این نمایشنامه به موفقیت خوبی رسید. من برای آن در بخش نمایشنامهنویسی جشنواره فجر از هیئت داورانی متشکل از مرحوم داوود رشیدی، پری صابری، فرشید ابراهیمیان، ایرج راد و محمود عزیزی جایزه گرفتم. نمایش هم جوایز اصلی فجر را در واقع درو کرد و سال بعدش هم در فستیوال تئاتر روهر آلمان اجرا شد. این اولین حضور بین المللی تئاتر اردبیل بود که بعدها نیز ادامه یافت.
متن این نمایشنامه برداشتی از شاهنامه است. چطور شد که خواستید از شاهنامه الهام بگیرید؟
اولین کتابی که هدیه گرفته ام داستان هفت خوان رستم و دیو سپید بود که برادرم آقا غلامرضا از تهران برایم آورده بود. من داستان رستم و سهراب را خیلی دوست داشتم و دنبال کتابهای مرتبط با آن بودم. در یک مجلهای در مورد افسانه زنده ماندن سهراب مطلبی خوانده بودم. این ایده به ذهنم رسید که اگر این اتفاق رخ دهد چه بر سر رستم و سهراب و ایران می آید. پس از مدتی این طرح به ذهنم آمد که رستم در یک هفت خوان جدید، سهرابی که زخمی کرده و رو به موت است را زنده نگه دارد. بنابراین یک هفت خوان جدید برایش تصور کردم و شروع کردم به نوشتن. نگارش «سبز سهراب سرخ» در سال ۷۸ تمام شد و در سال هشتاد توسط زنده یاد مجید واحدیزاده تولید شد.
در آن سالها و حتی قبلتر از چه آثاری بیشترین تأثیر را میگرفتید؟
من از خواندن آثار آنتوان چخوف، هنریک ایبسن و آرتور میلر خیلی لذت میبردم و این افراد روی من بیشترین تأثیر را گذاشتند. همچنین آثار کلاسیک شکسپیر همچون هملت یا آثار سوفوکل را هم از گذشته میخواندم. من همه کتابهایی که در بنگاه نشر و ترجمه کتاب چاپ شده بود را داشتم و الان هم بعضی از آنها را دارم. از نمایشنامهنویسهای ایرانی هم علاوهبر کتابهای غلامحسین ساعدی و اکبر رادی، آثار بهرام بیضایی را هم میخواندم. کلاً مطالعه زیادی داشتم. زندگی من با کتاب عجین شده و چیزی جز کتاب ندارم.
از نمایشنامهنویسی ارتزاق میکنید؟
ارتزاق مستمر خیر. من نتوانستم به صورت حرفهای وارد نمایشنامهنویسی شوم چون اکثر متنهای من فقط یک بار در شهرستان اجرا شدهاند و اجرای عمومی در شهرستان هم با اجرای عمومی در تهران فرق دارد. من به جز دو بار که از اجرای عمومی «سبز سهراب سرخ» و «فال خون» یک پول جزئی در حد ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار تومان گرفتم، دیگر آنچنان از نمایشنامهنویسی ارتزاق نکردهام. البته جوایزی که از جشنوارههای مختلف گرفتهام کمک حال من بوده است. من در کنار آن کار مطبوعاتی کردهام و دو سه سالی است که انتشارات هم دارم. این موارد هم برای من درآمد داشتهاند اما هیچگاه امکان آن وجود نداشته که صرفاً نمایشنامهنویسی منبع درآمدم باشد و از طریق آن ارتزاق کنم. من هنوز هم دارم تمرین میکنم چون یک نمایشنامهنویس تجربی هستم و در این حوزه تحصیلات آکادمیک ندارم ولی به حد لزوم خوانده، تمرین کرده و نوشتهام. هنوز هم دارم مینویسم و روی متنهایم آن قدر وسواس دارم که گاهی خیلی فرصتها را از دست می دهم.
هدفتان از تشکیل گروه «عنوان» چه بود و این گروه چه فعالیتهایی انجام میدهد؟
گروه «عنوان» را با حضور ۵ نفر از فارغالتحصیلان جوان و خوشفکر تئاتری تاسیس کردم و اولین فعالیتمان در گروه «عنوان»، نمایشنامهخوانی متن «تخم بلدرچین» از خود من بود. همزمان با آن با طرحی از ساسان قجر، نمایشنامه جدید من به نام «شمشیر شکسته» در مورد ضربت خوردن حضرت علی (ع) به اجرا رسید و چاپ شد. من به دنبال آن بودم که شکل جدیدی از تولید تئاتر در اردبیل اتفاق بیفتد و ما نشان دهیم که از ظرفیت بالایی برخوردار هستیم. ما در همان سال ۹۰ برای اجرای نمایشمان به دنبال سالن بلک باکس بودیم که تا آن زمان وجود نداشت تا اینکه بالاخره در سال ۹۴ زیرزمین مجتمع فدک به یک بلکباکس تبدیل شد و فرصت خوبی برای هم اجرا و هم تماشای بهتر تئاتر به وجود آمد. همچنین من در شهری مثل اردبیل که تولید تئاتر در آن سخت و زمانبر بود، حداقل نیاز میدیدم که بچههای علاقهمند به تئاتر مخصوصاً علاقهمندان نسل جوان، به یک فضایی بیایند و شاهد نمایشنامهخوانی باشند. بنابراین چون فضای کمتری وجود داشت، من نمایشنامهخوانیها را به سمت کافهها بردم. دولت یازدهم به کافه گالریها مجوز داد تا در آنها نمایشنامهخوانی صورت بگیرد که ما اینکار را انجام دادیم و جمعیت خوبی هم از آن استقبال کردند. من روی آنکه کارمان خیلی حرفهای انجام شود، تأکید زیادی دارم.
گروه تئاتر «عنوان» در طول ۷سال اخیر، ۲۰ اجرای عمومی در اردبیل و شهرهای استان و نیز در تهران داشته و علاوهبر آن در چند رویداد بین المللی تئاتری حضور موثر و موفقیت آمیز داشته است.
بنابراین شما مدیریت کردید تا فارغالتحصیلان تئاتر که به گروهتان آمدند، وارد مسیر حرفهای شود.
بله. من به حرفهای بودن و حرفه ای شدن تأکید دارم و معتقدم که اگر یک اثر پتانسیل حرفهای شدن ندارد، حداقل باید به حرفهای بودن نزدیکتر شود. من در این ۴ سال بچههای گروه را به سمت کارهای تجربی سوق دادم. در ادامه همین مسیر در سال ۹۳ اولین جشنواره خصوصی تئاتر «عنوان» راهاندازی شد که به موجب آن خیلی از دوستان فارغالتحصیل خوشفکر و علاقهمند تئاتری جذب ما شدند و از فضایی که در تئاتر «عنوان» ایجاد شده بود خوششان آمد. ما این جشنواره را با همفکری همه دوستان عضو گروه راهاندازی و برگزار کردیم و خواستیم که شکل جدیدی به آن بدهیم. برای این جشنواره یک وبسایت طراحی کردیم و فراخوان و ثبتنام آن را به طور اینترنتی در دو بخش اجراهای تجربی و بخش نمایشنامهنویسی قرار دادیم. ما این جذابیت را ایجاد کردیم که دیگر لازم نبود هیچکس متن خودش را پرینت بگیرد و برای ما بفرستد، مضاف بر اینکه ما نه تنها به کسی کمک هزینه ورودی ندادیم بلکه خود بچهها به جشنواره کمک کردند. یعنی هر متنی که انتخاب شد، قرار شد وارد اجراهای جشنواره شود، خود اعضای آن گروه مبالغی را جمع کردند و به ما دادند و ما آنها را به صورت جوایز جشنواره به خودشان برگرداندیم.
همانگونه که گفتید در حوزه نشر هم فعالیت می کنید، در این مورد بیشتر توضیح دهید؟
من در کنار فعالیتم با گروه «عنوان»، یک انتشارات نیز راهاندازی کردهام که در آن بیشتر نمایشنامه چاپ میکنم. اصلاً اساس کار من این است که نمایشنامهها مخصوصاً نمایشنامه بچههای شهرستانی را به چاپ برسانم چون میدانم که خیلی از نمایشنامهنویسهای شهرستانی امکان چاپ نمایشنامهشان را ندارند. من درد بچههای شهرستان را میفهمم. بنابراین اساس کار من روی این است که بتوانم متون خوب بچههای شهرستان را به چاپ برسانم. من اسم انتشاراتم را هم «عنوان» نامگذاری کردهام چون دوست دارم که گروهم به یک کمپانی تولید تئاتر تبدیل شود و سالن اختصاصی داشته باشد. الان در اردبیل پیگیر این اتفاق هستم و میخواهم که بچههای تئاتری اردبیل از گسیختگی خارج شوند. کار مطبوعاتی هم جزو فعالیت های من بوده و پیش از نمایشنامه نوشتن، کار مطبوعاتی میکردم. از سال هفتاد و پنج که برای هفته نامه سراسری مهر نوشتم تا سال های بعد که یادداشت نویس هفته نامه آوای اردبیل بودم. هشت سال هم سردبیر آوای اردبیل بودم و در زمینه مطبوعات محلی با همراهی دوستان اندیشمند و هنرمند توانستیم قدم های موثری برداریم.
با این حساب میشود گفت که شما از معدود مطبوعاتی ها و نمایشنامهنویسانی هستید که از این حرفه رضایت دارید. چرا؟
من از کارم رضایت دارم چون آن را با عشق و علاقه انجام میدهم. نمایشنامه نوشتن برای من خیلی مقدس بوده و هست. کار خبر و مقاله و فعالیت مطبوعاتی را هم خیلی دوست دارم و معتقدم انسان اگر به رضایت درونی برسد میتواند هر کار سختی را آسان پیش ببرد و موفق شود.
حرف آخر:
تشکر میکنم از مسئولان محترم رسانه مرزنیوز و امیدوارم در مسیر اهداف شان موفق باشند.
مصاحبه:گلناز قنبری