اردیبهشت سال ۹۶ بود که گروهی از اشرار موسوم به جیشالعدل پس از ورود از مرز پاکستان به مرز ایران و درگیری با هنگ مرزبانی میرجاوه ۹ نفر از مرزبانان را به شهادت رساندند و یک نفر را هم اسیر کردند.
این آغاز ماجرایی پر درد برای سربازی بود که با بدنی زخمی و خونین از شلیکهای دشمن حدود ۱۶ ماه در کپرهای اشرار شرایط سختی را سپری کرد. شاید بسیاری از ما وقتی در چنین شرایطی قرار بگیریم از اینکه بهعنوان مرزبان راهی دورترین نقطه کشور شدهایم، اظهار ندامت کنیم و دیگر امیدی به بازگشت و حتی زنده ماندن نداشته باشیم اماسعید براتی ۴۷۶ روز با امید صبر کرد و به عشق کشورش سختیها را به جان خرید و در نهایت با تلاش نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران، ستاد کل نیروهای مسلح و دستگاههای امنیتی پیروزمندانه به ایران بازگشت تا مفهوم ایران دوستی، ایثار و امید را یکجا معنا کند. با او درباره آن روزها، احساساتش از دوران اسارت و حالا که همانند یک شهروند معمولی زندگی میکند، گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
در آستانه نوروز ۹۸ و حالا که چند ماهی است از دوران اسارتتان به دست اشرار پاکستانی گذشته و آزاد شده اید چه حسی دارید؟ آیا در زمان اسارت هیچ گاه فکر میکردی که روزی دوباره در میان خانواده ات باشی و به کشورت ایران برگردی؟
راستش خیلی امیدی به زنده ماندن نداشتم. گاهی اوقات که به لحظات اسارت فکر میکنم از خدا ممنونم که فرصتی داد تا دوباره خانواده بخصوص مادرم را ببینم و باز بر خاک کشورم قدم بگذارم. اما گاهی هم فکر میکنم کاش هیچ گاه اسیر نمیشدم و در همان درگیری شهید میشدم تا دردسری برای کشور ایجاد نمیکردم و ماهها خانوادهام نگران نمیماندند. اما در زمان اسارت هیچ گاه نگران کشته شدنم نبودم چراکه کشته شدن در راه کشورم برایم بسیار باارزش است.
آیا واقعاً در هنگام درگیری و بعد از آن در دوره اسارت، این وضعیت برایت مقدس بود یا حالا که میدانی آزاد شدهای و هیچ خطری تو را تهدید نمیکند، از کلماتی استفاده میکنی که در آن نگاه ویژهای به ایران و ایران دوستی داری؟
من ماهها در کپرهایی زندگی میکردم که نه هوای مناسبی در آن جریان داشت و نه آفتابی دیده میشد. هر لحظه شکنجه روحی میشدم. هر آن فکر میکردم آنها برنامهای برای از بین بردن من دارند اما هیچ گاه امیدم از بین نرفت و همیشه امیدوار بودم. واقعاً جان نثاری برای کشور افتخاری است که نصیب هرکسی نمیشود.
در زمان اسارت، چند بار ترس به سراغت آمد و چقدر امیدوار بودی؟
هرکسی در لحظه اسارت فکرهای زیادی در سرش میگذرد و نمیتوان گفت من هم از این قاعده مستثنی بودم. بواقع ۵۰ درصد فکرم امید به آزادی بود امیدی که سرچشمه آن به خانواده و کشورم
برمی گشت و ۵۰ درصد هم ترس از کشته شدن داشتم. اما در طول آن مدت تنها دلخوشیام خواندن قرآن بود و دعا تا بر ترسم غلبه کرده و درصد امیدم به زندگی و بازگشت به میهنم را تقویت کنم.
گاهی اوقات که نا امیدی بر تو چیره میشد، با خودت فکر میکردی که چرا پا به این منطقه – مرزبانی – گذاشتی؟ هیچ گاه خودت را سرزنش نکردی که ای کاش در منطقه دیگری خدمت سربازی ات را میگذراندی و درگیر این مسائل نمیشدی؟
زمانی که قرار بود به خدمت سربازی بروم آشناهایی داشتیم که بتوانم در شهر خودمان خدمت کنم و خطری هم تهدیدم نکند اما به خاطر عشقی که به کشورم داشتم تصمیم گرفتم بدون هیچ گونه پارتی بازی پا در میدانی بگذارم که بتوانم بیشتر به میهنم خدمت کنم. حتی برخی از دوستانم مدام به من توصیه میکردند که به مرزبانی نروم و بتوانم در شهر خودم بمانم. خاطرم هست در جواب حرفشان که به من میگفتند مرزبانی خطرناک است و ممکن است جانت را از دست بدهی، میگفتم عمر دست خداست و اگر قرار باشد جانم را از دست بدهم جلوی در خانه مان هم ممکن است بمیرم. اما اعتقاد داشتم که جان نثاری برای کشورم از هر چیزی با ارزشتر است. حرفهایی هم که میزنم شعار نیست پیشینه خانوادهام نشان میدهد که ما در طول دوران دفاع مقدس هم شهید تقدیم کشورمان کردهایم و هم جانباز.
با خانواده شهدای همرزمت در آن حادثه ارتباطی داری؟ آیا آنها هم با همین عقیده فرزندانشان را تقدیم کشورشان کرده اند؟
غیر از شهید معین بیانی که چند باری به خانه آنها رفتم و جویای حال خانوادهاش شدم از سایر خانوادهها خبری ندارم. من تنها سه هفته بود که به این منطقه و هنگ مرزبانی اعزام شده بودم و خیلی با همرزمانم آشنا نبودم. اما خانواده بیانی بارها بر این نکته تأکید داشتند که آنقدر کشورشان را دوست دارند که به هیچ عنوان ناراحت خون پسرشان نبودند و معتقد بودند که او جانش را تقدیم سرزمینش کرد.
با توجه به اینکه در زمان درگیری با اشرار مجروح شدی و چند گلوله هم به بدنت برخورد کرد و در شرایط بدی از تو نگهداری میشد و از همه بدتر شکنجههای روحی که در زمان اسارت ۴۷۶ روزه دیدی، آیا در حال حاضر به لحاظ روحی و جسمی وضعیت مساعدی داری؟
متأسفانه بعد از آزادی حمایت مناسبی از من صورت نگرفت. تنها به من ۲۰ درصد سهمیه جانبازی دادند و بنیاد شهید هم در مقابل درخواستم برای صدور دفترچه بیمه عنوان کرد که تا نامه شما از سوی وزارتخانه مرتبط با زمان اسارت نیاید تکلیفتان روشن نیست و نمیتوانیم دفترچه درمانی صادر کنیم. من به علت جراحات شدید دوران اسارت نیاز به درمان دارم اما حالا مجبورم با هزینه شخصی کار درمان را انجام دهم. در حال حاضر علاوه بر مشکلات جسمی مشکل روحی هم دارم و صدایی ناهنجار مدام روحم را آزار میدهد سردردهای شدیدی دارم با این حال ناچارم خودم کارهای مربوط به درمان را پیگیری کنم.
ظاهراً به تازگی ازدواج کردهای و امید تازهای در زندگی ات پیدا شده است آیا با وجود تشکیل خانواده در صورت نیاز کشور به نیروی رزمنده بازهم حاضری خانواده ات را رها کنی و برای دفاع از کشورت راهی میدان جنگ شوی؟
در حال حاضر چند ماهی است که ازدواج کردهام و در یک شرکت خصوصی مشغول بهکار شدهام و حقوق حداقلی میگیرم و از هیچ نهادی هم حمایت مالی نمیشوم. بخوبی میدانم که در صورت نبودم زندگی خانوادهام دچار چالش میشود اما هروقت که احساس کنم کشور به من و حضورم بهعنوان رزمنده نیاز دارد با جان و دل پا در عرصه نبرد میگذارم. کشورم در حال توسعه است و هر روزه ما شاهد پیشرفتهای مختلفی هستیم البته مشکلات اقتصادی وجود دارد که امیدواریم بزودی حل شود اما اگر جانمان را برای حفظ امنیت در کشورمان تقدیم نکنیم، قطعاً در آینده تبدیل به یکی از کشورهایی خواهیم شد که در همسایگیمان وجود دارند و روزانه دهها زن و بچه در آن از بین میروند. من کشورم را دوست دارم و حاضرم برای حفظ و بالندگی آن از همه چیزم بگذرم.
منبع: ایران آنلاین