برای آموختن زندگی باید حواشی محیط آموزشی امن باشد. این واژه و کلمه «باید» تحکم دستوری نیست، بن مایه و ماهیت نظام آموزشی است که بدون آن اساس آموزش و پرورش زیر سوال می رود.
مرزنیوز به نقل از عصرایران:روح الله صالحی – این روزها که همه در حال جمع و تفریق درآمد موسسات آموزشی هستند، بیخ گوش مان سه کودک پیش دبستانی در زاهدان، بر اثر آتش سوزی کلاس درس، جان شان را از دست دادند.
حالا چه رقمی از گردش سالانه کتب کمک آموزشی به دست آمده را بگذارید کنار داغ پدر و مادر این بچه ها و ببینید چه قدر حقیر و کوچک است.
وزیر آموزش و پرورش همین چند روز پیش توئیت زده بود، درآمد موسسات ناشی از ترس خانواده هاست.
بله، درست است. خانواده ها مدام باید بترسند. انگار بقای همه ما در گرو همین ترس های کوچک است. ترس های کوچک که خانمان برانداز هستند.
زندگی در خاورمیانه ای که رگ بریده زمین است و هر لحظه چند قطره خون دارد که در انتحار و ترکش بمب، پاشیده شود توی صبحانه و چایی و پنجره و هرچه زیبایی است.
اما این جا ایران است، درست قلب خاورمیانه، ترس های بزرگ خیلی دورتر از مرزهای جفرافیایی اش ایستاده اند و برای همین کلاه از سر برمی داریم.
عادت داریم چیزهای کوچک را نبینیم. چیزهای کوچک مثل پاراگراف اول کتاب «بوف کور» صادق هدایت در انزوا کارشان را می کنند.
ترس های کوچک شبیه تراشه چوب نادیدنی هستند اما، وقتی تراشه چوب به پا فرو رود کلافه می شویم.
تراشه های چوب این روزها زیاد شده اند. ترس از آوار شدن دیوار مدرسه، ترس از چپ شدن سرویس مدرسه، ترس از سوختن دانش آموزان، ترس از تجاوز و …
ترس ما برآمده و برآیند گذشته و لحظه است و انگار قرار نیست از یک سوراخ دوبار گزیده نشویم. یک اتفاق بد، باید به ما بیاموزاند که فردا تکرار نشود اما چرا می شود؟
شبیه موتور سوارهایی شده ایم که در واکنش به تصادف موتورسوار دیگر می گویند: «ناشی بود»
این«ناشی بود» دقیقا بین مدیران اجرایی و تربیتی و آموزشی و… اپیدمی و مسری شده است. در بزنگاه حوادث فقط همان یک مدیر مقصر است و بقیه منزه، شماتت و سرزنشش می کنند.
برای آموختن زندگی باید حواشی محیط آموزشی امن باشد. این واژه و کلمه «باید» تحکم دستوری نیست، بن مایه و ماهیت نظام آموزشی است که بدون آن اساس آموزش و پرورش زیر سوال می رود. چرا که کودکان زخمی روان و روح به چه کار مدیریت فردا می آیند.
تغییر ساختار مشق محور به مهارت محور اتفاق مبارکی است به شرطی که مجریان این جریان خود مهارت زندگی و سواد بصری و… را آموخته باشند و به قانون احتمالات و استاندارد محیط آموزشی مجهز باشند.
این که ما از کنکور می ترسیم ناشی از این است ملاک موفقیت هم نسل های ما از تعداد بیهوش شده های مرحله اول و دوم کنکور مشخص می شد. این که شرط ازدواج و استخدام و رفاقت و… مدرک بود نه ملاک هایی که مستقیم به اصل زندگی وصل هستند.
کودکان امروز در صورت زنده ماندن و بزرگ شدن با این ترس شان چه طور کنار خواهند آمد؟
«شین آباد» واژه ایست که به برند تبدیل شده و با شنیدنش خیلی از ترس ها توی دل آدم تاول می شود. چرا ما واژه توی دل برو و برند دیگری نداریم که با شنیدنش قند توی دل آب شود؟
به امنیت بیشتر بچه های این سرزمین فکر کنیم. از بخش نامه و دستورالعمل کاری برنمی آید. لازم است مهارت زندگی را اول به مدیران آموزش دهیم تا بازار برهم زنندگان آرامش کودکان کساد شود. بعد همه چیز به خیر و خوشی سپری می شود و کسی پایان ما خواهد نوشت:«کلاغه به خونه اش رسید»